مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۶
کاری ندارد این جهان تا چند گل کاری کنم
حاجت ندارد یار من تا که منش یاری کنم
من خاک تیره نیستم تا باد بر بادم دهد
من چرخ ازرق نیستم تا خرقه زنگاری کنم
دکان چرا گیرم چو او بازار و دکانم بود
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۷
ساقی بزم خاص شه آمد که خماری کنم
در دور این ساقی چرا دعوی هشیاری کنم
چون دوست آمد پیش من شد عشقبازی کیش من
چون عشق او شد خویش من از خویش بیزاری کنم
یوسف چو بر کرسی دل بنشست اندر مصر جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۸
گر دل به عشق من دهی بهر تو دلداری کنم
ور تن بحکم من نهی جان ترا یاری کنم
مستی شود گر آرزوت از عشق خود مستت کنم
مخمور اگر باشی ترا از غمزه خماری کنم
یاری اگر خواهی جلیس من باشمت یار و انیس
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵
شد وقت آنکز بی خودی وصفی ز دلداری کنم
وز طور و طرز دلبری کو دارد اظهاری کنم
دورافکنم هم خرقه را از کف نهم هم سبحه را
در برنمایم طیلسان بر دوش زناری کنم
منصور سازم خویش را وز دل برم تشویش را
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
چون یاد از آن زلف سیه و آنخط زنگاری کنم
سرخ اینرخ چونزعفران از اشک گلناری کنم
بر آنسرم کز جان و دل هستی بپردازم باو
دور است راه عشق و من فکر سبکباری کنم
چشمان مست آن پری من دیدهام از چشم خود
[...]