×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
چند ای معلم هر روز تا شب
باشد غزالم محبوس مکتب
شد فرش دیبا از سبزه صحرا
ارسله معنا یرتع و یلعب
تعلیم و آداب او را چه حاجت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
براوج خوبی دیدم مهی شب
گفتم زمهرش در تاب و در تب
گفتم چه باشد نزد من آئی
در خدمت تو باشم یک امشب
گفتا چه مطلب از خدمت من
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
زد صبح صادق سر از غیائب
چون روی یار از مشگین ذوائب
از شمس رویت شد مملو نور
حب المشارق ذیل المغارب
شمشیر خون ریز از کف بیفکن
[...]