گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

عید است و دارد هر کسی عزم تماشای دگر

ما را نباشد غیر تو دل در تمنای دگر

صد خوب پیش آید مرا خاطر نیاساید مرا

زینها چه بگشاید مرا چون عاشقم جای دگر

نی ره مرا در خانه ای نی جای در کاشانه ای

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

عید است و هرسو جلوه‌گر شوخ دلارای دگر

دارم من خونین‌جگر میل تماشای دگر

چون عقد زلفی بنگرم پیچد دل غم‌پرورم

ترسم که افتد در سرم بیهوده سودای دگر

دارم دل صدپاره‌ای از غمزهٔ خونخواره‌ای

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

باز این دل دیوانه را افتاده سودای دگر

وز ناله در هر کشوری افگنده غوغای دگر

از شمع دولتخانه‌ای سوزم به هر کاشانه‌ای

هر لحظه چون پروانه‌ای در آتشم جای دگر

شد جان غم پرورد من دور از مه شبگرد من

[...]

بابافغانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

ای در سر از داغ توام هر لحظه سودای دگر

در دل ز سودای توام هر دم سویدای دگر

گفتم مگر اندوه دل کم گردد از سودای تو

انگیخت هر سودای تو در سینه سودای دگر

من این سویدای کثیف از دل به ناخن برکنم

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode