×
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
چون سایبان آفتاب از مشک تاتاری کند
روزِ منِ بد روز را همچون شب تاری کند
از خستگان دل می برد لیکن نمیدارد نگه
سهلست دل بردن ولی باید که دلداری کند
زینسان که من دنیا و دین در کار عشقش کردهام
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی
وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
با زلفت از بوهمسری چون مشک تاتاری کند
رخساره تاری زاین گنه در نافه اش تاری کند
گفتی به چشم مست خودتا دل ز هشیاران برد
چشم تونگذارد که کس یک لحظه هشیاری کند
من پارسایم ای پسر شوم ترسا ز بس
[...]