گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۸

 

یارب، چه باشد گه گهی جانان در آغوش آیدم

مستسقی لعل ویم یک شربت نوش آیدم

در ره فتاده مانده ام، دیده نهاده بر رهم

بازو گشاده مانده ام، تا کی در آغوش آیدم؟

خواهم شبی کز بوی او بیخود شوم پهلوی او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۹

 

مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام

من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام

نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم

بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام

از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۰

 

امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام

چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام

در جمع خوبان بوده ام، گر بر تنی عاشق شدم

عیبم مکن، ای پارسا، در کافرستان بوده ام

گر من اسیر بت شدم، ای پارسا، عیبم مکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۱

 

اینک به کوی یار خود من بهر مردن می روم

با من که خواهد آمدن، بر جان سپردن می روم

من می روم تا بنگرم، چند است کشته بر درش

خود را میان کشتگان بهر شمردن می روم

چون دیگران می می خورند از ساغر وصل تو،من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۲

 

از غمزه ناوک‌زن شدی، آماجگاهت دل کنم

هرروز جانی بایدم تا بر درت منزل کنم

دل رفت و جان هم می‌رود، گویی که بی‌ما خوش بِزی

گیرم که هرکس دل دهد، جان از کجا حاصل کنم؟

جو جو بِبُرَّم خوش را از تیغ بر خاک درت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۳

 

بسیار خواهم از نظر تا روی او یکسو کنم

می خواست چشمم سوی او، از چه دگر سو رو کنم

گر می ندانم کز وفا دور است خوی نازکت

این چشم خون پالای را در چشم آن بدخو کنم

در چار سوی آرزو کاری ست با رویت مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۴

 

هر دم بنتوانم که آن رخسار زیبا بنگرم

جایی که روزی دیده ام رو آرم آنجا بنگرم

گه گریه پوشد چشم و گه بیخود شوم، چون در رسد

ممکن نگردد هیچ گه کان روی زیبا بنگرم

آتش بتر گیرد به دل، هر چند بر یاد رخش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۵

 

جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟

عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟

من عاشق و رسوا چنین، خلقی ز هر سو نقش من

دشمن هزاران در کمین، بر دوست آسان کی رسم؟

از یاد روی چون گلم، اشک است همرنگ ملم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۶

 

خواهم دل خون گشته را از دست تو در خون کشم

یعنی به دیده آرمش وز دیده در جیحون کشم

چشمم که زیر هر مژه دارد دو صد دریای خون

زان رو به نوک هر مژه صد گوهر مکنون کشم

چشم خوشت مستانه زد تیری به دل دی از نظر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۷

 

یک شب اگر من دور از آن گیسوی در هم اوفتم

بالین سودا زیر سر بر بستر غم اوفتم

چون در نگیرد سوز من با شمع رویش، دل ازان

رو سوی دیوار آورم، در شب به ماتم اوفتم

دامن چو صبح از مهر او زینسان که در خون می کشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۸

 

باز آمد آن وقتی که من از گریه در خون اوفتم

دامان عصمت بردرم، وز پرده بیرون اوفتم

غمهای خود گویم که آن همدرد را باور شود

گر من به محشر ناگهان پهلوی مجنون اوفتم

سیاره دولت مرا، گر پایه بر گردون برد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۹

 

دیدم بلای ناگهان عاشق شدم، دیوانه هم

جانم به جان آمد همی از خویش و از بیگانه هم

دیوانه شد زو عشق هم، ناگه برآورد آتشی

شد رخت شهری سوخته، خاشاک این ویرانه هم

شمع اند خوبان کاهل دل دانند سوز داغ شان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۴

 

یک دم فراموشم نه ای، گر چه نیاری یاد من

انصاف حسنت می دهم با آنکه ندهی داد من

گفتم که نزد من نشین، مگذار زارم این چنین

تو نازکی و نازنین، تنگ آیی از فریاد من

هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۵

 

سودای خوبان کم نشد، زین جان غم فرسود من

هستی همه کردم زیان، این بود زیشان سود من

با هر که بنمودم وفا، دیدم جفایی عاقبت

شکری نگفت از هیچ کس، این جان ناخشنود من

من خود ز دست هجر تو در تلخی جان کندنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۶

 

ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من

یادی نکرد از دوستان یار فرامش کار من

فریاد شبهایم چنین کز درد می آرد خبر

بسیار دلها خون کند، این ناله های زار من

زین بخت بی فرمان خود در حیرت مرگم، دمی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۷

 

ماه هلال ابروی من عقل مرا شیدا مکن

غمزه زنان زین سو میا، آهنگ جان ما مکن

ای من، غلام روی تو، گر جور خواهی ور ستم

بر بنده خود می کنی، چون گویمت کن یا مکن

گه زلف سوی رخ بری، گه خال پیش لب نهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۸

 

مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن

گم گشتگان عشق را پنهان یکی آواز کن

غمهاست در هر دل ز تو، هر یک به دیگر چاشنی

ما نیز گرم ذوق غم با هر یکی انباز کن

گو تا مرا در کوی تو سوسند پیش عاشقان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۹

 

هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن

هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن

زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان

خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن

ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می زنی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۰

 

خونی ز چشمم می رود، در انتظار کیست این؟

تیری به جانم می نهد، از خارخار کیست این؟

دل کز بتان بوالهوس آورده بودم باز پس

باری دگر دزدیده کس، بنگر که کار کیست این؟

هر دم به خاکی منزلم، هر دم غباری حاصلم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۱

 

آمد بهار، ای یار من، بشکفت گلها در چمن

شد در نوا هر بلبلی بر شاخ سرو و نارون

باد صبا گلریز شد، ساقی، بده می تا شوم

گه از خمار چشم تو مست و گه از دردی دن

با عارض زیبای تو ما را چه جای باغ و گل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode