گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

هر جا که مست و غمزه زن، آن عشوه آئین می رود

دل می چکد، جان می دهد، سر می برد، دین می رود

از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام

آرام در خون می تپد، امید غمگین می رود

گویا ز عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

دل را دگر در کین ما بر لب چه نفرین می‌رود

کز سینه تا گوش اثر بر دوش آمین می‌رود

دست غروری چاک زد پیراهن صبر مرا

کش ناوک ناز از کمان لبریز تمکین می‌رود

گشتم شهید غمزه‌ای کز زخم گل می‌رویدم

[...]

فصیحی هروی
 
 
sunny dark_mode