گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

دم زد دل از سر غمت از سرزنش خون کردمش

گرم از میان مردمان چون اشک بیرون کردمش

کردم عقیقین حقه ای پیدا به یاد آن دهان

یاد آمد آن دندان مرا پر در کنون کردمش

لیلی به خواب از من شبی پرسید وصف زلف تو

[...]

جامی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

مطرب به گوشم زد نوا از گریه محزون کردمش

ساقی به دستم داد می پیمانه پر خون کردمش

شد هرکه گاهی همرهم، بی خانمان شد همچو من

با هر که بنشستم دمی چون خویش مجنون کردمش

شد شورش سودای من در هر سرمه بیشتر

[...]

نظیری نیشابوری
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش

او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش

گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش

گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل

[...]

هاتف اصفهانی
 
 
sunny dark_mode