گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

جانا، به پرسش یاد کن روزی من گم بوده را

آخر به رحمت باز کن آن چشم خواب آلوده را

ناخوانده سویت آمدم، ناگفته رفتی از برم

یعنی سیاست این بود فرمان نافرموده را

رفتی همانا وه که من زنده بمانم در غمت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode