گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۲

 

از غمزه ناوک‌زن شدی، آماجگاهت دل کنم

هرروز جانی بایدم تا بر درت منزل کنم

دل رفت و جان هم می‌رود، گویی که بی‌ما خوش بِزی

گیرم که هرکس دل دهد، جان از کجا حاصل کنم؟

جو جو بِبُرَّم خوش را از تیغ بر خاک درت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم

او را بهر رنگی که هست آگه ز حال دل کنم

خواهم ز خون من شود هر قطره جانی که من

یک‌یک دمِ خون ریختن پامال آن قاتل کنم

چون بهر صید آید برون خواهم شکار او شوم

[...]

فضولی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

روز جزا چون ادعای جان ناقابل کنم

کز شرم نتوانم نگاهی جانب قاتل کنم

چون رشکم آید زین و آن گیرم سراغت هر زمان

هرگه تو را ای دلستان خواهم نشان از دل کنم

در بزم اغیار ای صنم در بزم ننهادم قدم

[...]

سحاب اصفهانی
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » غرق تمنای توام

 

در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم

گر شکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode