ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط
ای در کمال اقصای حد همچون هزار اندر عدد
وز نسل تو مانده ولد فضل خدائی تا ابد
ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط
بر سر یزدان معتمد در باش مروارید مد
وانگه که بگشاید عقد اندامها اندر جسد
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷
کاری نداریم ای پدر جز خدمت ساقی خود
ای ساقی افزون ده قدح تا وارهیم از نیک و بد
هر آدمی را در جهان آورد حق در پیشهای
در پیشهای بیپیشگی کردست ما را نام زد
هر روز همچون ذرهها رقصان به پیش آن ضیا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
یا عاشقین المقصد سیحوا الی ما ترشدوا
و استفتشوا من یسعد یلقون این السید
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
العشق نور مرتفع و السر نعم المکترع
نهر الهوی لا ینقطع نار الهوی لا تخمد
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
العشق ما فی رقه خیر لکم من عتقه
جفن بکا فی عشقه لا تحسبوه ترمد
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
سحر الهوی مقعوده نار الجوی موقوده
ذانعمه مفقوده حرمان من لا یجهد
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۸
نادیت یوم الملتقی اذ حار عقلی و التقی
هذا بقاء فی البقا هذا نعیم سرمد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱
باز آن بلای عاشقان اینک به صحرا می رود
دیوانه باز آید همی آنکو تماشا می رود
کشته کسان را سو به سو، خصمان خود در جستجو
من در نهان لرزان ازو، او آشکارا می رود
او در ره و بر من ستم، کای من هلاک آن قدم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
این ترک زنگاری کمان از خیل خاقان می رسد
وین مرغ فردوس آشیان از باغ رضوان می رسد
مجنون صاحب درد را لیلی عیادت می کند
فرهاد شورانگیز را شیرین بمهمان می رسد
امروز دیگر ذرّه را خور مهربانی می کند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
سلطان عشقش هر زمان ما را مثالی می دهد
و آن بی مثال از خود به روی ما مثالی می کشد
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
گر دل به دلبر می کشد او می کشد دل را به خود
کوشش چه کار آید مرا صاحب کمالی می کشد
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
و آن رند مست از جام او آب زلالی می کشد
ساقی همیشه از کرم جامی به رندی می دهد
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
از جنبش بحر قدم برخاست موجی بی عدد
وز موج دریای ازل پرگشت صحرای ابد
اندر سرای لم یزل با شاهد عین ازل
سر درهم آرد دایره از پیش برخیزد عدد
اندر جهان پر عدد واحد احد نبود ولی
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
از حال خود آگه نیم لیک اینقدر دانم که تو
هر گاه در دل بگذری، اشکم زدامان بگذرد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
افغان برآمد از هر طرف
کان مه خرامان در رسد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
کآو از بلبل خوش بود
چون گل به بستان در رسد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
ای دل طبیب عشق او، دارد دوائی بوالعجب
آسوده را غم می دهد صبر از شکیبا می برد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
نبود به کیش عاشقان اخوان یوسف را گنه
آسایش یعقوب را شوق زلیخا می برد
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
دین و دل و هر چیز بود آن ترک غارتگر ستد
مانده است ما را نیم جان آن نیز گویا می برد