گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

بر وضع افلاک ای پسر کم تکیه کن در کارها

در راه سیلاب فنا پستند این دیوارها

بار تعلّق پرگران، جانِ بلاکش ناتوان

بر دوش تا کی چون خران خواهی کشید این بارها!

شد نقد عمر از کف روان سودی نه پیدا در میان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

از بیم دریا کی کنم ترک این ره کوتاه را

من خود به امّید خطر خوش کرده‌ام این راه را

در وادی عشق و جنون منّت مکش از رهنمون

ره می‌نماید بوی خون گم کردگان راه را

پست و بلند این سفر هموار شد بر بی‌خبر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

از ناتوانی می‌کشد دوش نفس بار مرا

هر شب نسیمی می‌برد آشفته دستار مرا

صیتم پس از من می‌کشد صوتی به گوش آسمان

جز در گسستن ناله‌ای قسمت نشد تار مرا

یارست با من سرگردان، یاران همه نامهربان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

دل مست خواب غفلت و، کس نیست بیدارش کند

نیشی سیه مارِ اجل ترسم که در کارش کند

راهی است ناهموار و من با پای چوبی گام زن

سیل سرشک کوهکن خواهم که هموارش کند

فرهاد مسکین را به جان باری است کوه بیکران

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

آیینه از عکس رخ یارم گلستان می‌شود

اندیشه از یاد لبش لعل بدخشان می‌شود

من بلبل آن غنچة نشکفته‌ام کز خرّمی

هر گه تبسّم می‌کند عالم گلستان می‌شود

هر جا که آن گل پیرهن از ناز بگشاید قبا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

ای در سر از داغ توام هر لحظه سودای دگر

در دل ز سودای توام هر دم سویدای دگر

گفتم مگر اندوه دل کم گردد از سودای تو

انگیخت هر سودای تو در سینه سودای دگر

من این سویدای کثیف از دل به ناخن برکنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

رحمش نمی‌آید به من چندانکه می‌سوزم نفس

من تنگ‌تر سازم نفس او تنگ‌تر سازد قفس

من خود فتادم از نفس، یکم دم نگفتی ناله بس

مردم من ای فریادرس، فریادرس، فریادرس

در هجر آن روی چو مه و زیاد آن زلف سیه

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل

هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل

خوش مضطرب می‌آید از کوی تو باد صبحدم

دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل

هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

خوش آنکه رویت بینم و در روی تو حیران شوم

تو بر رخم خندان شوی من از غمت گریان شوم

آن قدّ رعنای ترا هر لحظه گردم گرد سر

و آن سرو بالای ترا هر دم بلاگردان شوم

تو خنده را بر رغم من در زیر لب پنهان کنی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۴

 

اسکندرم دستور من عقل هنر فرسود من

آیینة اسکندری جان غبارآلود من

تا کی نهد بر آتشم چون عود و من دم در کشم

ترسم بگیرد چرخ را یک باره آه و دود من

تا از غبار کوی او آرایش خود کرده‌ام

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode