گنجور

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی

تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را

ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی

ز تو گر تفقد و گر ستم بوَد آن عنایت و این کرَم

[...]

هاتف اصفهانی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ز کمان ابروی دل‌نشین، چو خدنگ غمزه رها کنی

سزد ار به تیر بهای او، دو هزار خون به خطا کنی

تو ز هر طرف که کشی کمان، کنمت سپر تن ناتوان

که مباد بر دل دیگران، رهی از مراوده وا کنی

کشم آن‌چه ناز توانمت، گاه پیش غیر نخوانمت

[...]

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode