گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۶

 

تب وتاب اشک چکیده‌ام‌که رسد به معنی راز من

زشکست شیشهٔ دل مگر شنوی حدیث‌گداز من

سر وکار جوهر حیرتم به‌کدام آینه می‌کشد

که غبار عالم بستگی زده حلقه بر در باز من

سخنی ز پرده شنیده‌ام به حضور دل نرسیده‌ام

[...]

بیدل دهلوی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۹ - تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد به سوز و گداز من

 

تب و تاب بتکدهٔ عجم نرسد به سوز و گداز من

که به یک نگاه محمد عربی گرفت حجاز من

چه کنم که عقل بهانه جو گرهی به روی گره زند

نظری که گردش چشم تو شکند طلسم مجاز من

نرسد فسونگری خرد به تپیدن دل زنده‌ای

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode