گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۲

 

زمستان ز مستان نبیند زبونی

و گر خود بلا بارد از ابر خونی

زمستان بهاریست آنجا که باشد

شراب ارغوانی، سماع ارغنونی

ز شر زمستان شرابت رهاند

[...]

اوحدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » دیگر سروده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - چکامه وطنی

 

مرا بارد از دیدگان اشک خونی

بر احوال ایران و حال کنونی

غریقم سراپای در آب و آتش

ز آه درونی ز اشک برونی

زبان آوران وطن را چه آمد

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode