گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸

 

چو تو ساز جنگ شبیخون کنی

ز خاک سیه رود جیحون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۲

 

گر این تیزی از مغز بیرون کنی

بکوشی و بر خسته افسون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹

 

گر این کینه از مغز بیرون کنی

بزرگی و دانش برافزون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۹

 

تو چندین همی بر من افسون کنی

که تا چنبر از یال بیرون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۲

 

بیایی ز دل کینه بیرون کنی

به مهر اندرین کشور افسون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۶

 

بپرسید طینوش کاین چون کنی

بدین جادوی بر چه افسون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۸

 

همی رای داری که افزون کنی

ز خاک سیه مغز بیرون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴

 

به شبگیر سرگینش بیرون کنی

بروبی و خاکش به هامون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۵

 

سزد گر ز دل خشم بیرون کنی

نجوشی وبر تیزی افسون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۷

 

تو با لشکر اکنون شبیخون کنی

ز دلها مگر مهر بیرون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۶

 

که هر چند بر گوهر افسون کنی

بکوشی کزو رنگ بیرون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰

 

به ایرانیان بر شبیخون کنی

زمین را به خون رود جیحون کنی

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۳

 

و گر کینه از مغز بیرون کنی

به مهر اندر این کشور افسون کنی

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان

 

به غمری همی قصد جیحون کنی!

به پیری مرا سرزنش چون کنی؟

عیوقی
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید

 

شکار من از بند بیرون کنی

هم اکنون به چنگال من چون کنی

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۱ - صف کشیدن لشکر با همدیگر در برابر همدیگر گوید

 

مرا گر ازین بند بیرون کنی

ز هیتالیان دشت جیحون کنی

عثمان مختاری
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۳۴ - آگاه شدن کوش از آمدن ایرانیان، و گرد آوردن سپاه

 

توانی کزاین گفته افزون کنی

که آهنگ تخت فریدون کنی

ایرانشان
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۸

 

جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟

که هر دم به نوعی دلش خون کنی

تو روزی ز دست غم خود مرا

به صحرا دوانی و مجنون کنی

نگویم به کس حال بیداد تو

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode