گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مرا عشقت از ره برون می‌برد

به کوی ملامت درون می‌برد

گر اینست زنجیر زلف، ای حکیم

ترا هم به قید جنون می‌برد

به تاراج دل چشم او بس نبود

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

رخش آتشم در درون می‌برد

دو زلفش ز عقلم برون می‌برد

ندانم چه شد عقل و اندیشه را

که عشقم به سوی جنون می‌برد

دلم را که پر بود از عقل و هوش

[...]

شاهدی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

خدنگ تو چون ره به خون می‌برد

مرا بر سرره جنون می‌برد

به روز شکار تو تیر خدنگ

بشارت به صید زبون می‌برد

جنون بین که از بزم او همنشین

[...]

میلی
 
 
sunny dark_mode