گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۰ - وله ایضا

 

گرفتم که دل عهد بشکست ، آری

فلک با دل من چه کین داشت باری؟

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲۴

 

چو عشقش برآرد سر از بی‌قراری

تو را کی گذارد که سر را بخاری

کجا کار ماند تو را در دو عالم

چو از عشق خوردی یکی جام کاری

من از زخم عشقش چو چنگی شدستم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۸

 

گهی پرده‌سوزی، گهی پرده‌داری

تو سر خزانی، تو جان بهاری

خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین

توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری

بهاران بیاید، ببخشی سعادت

[...]

مولانا
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

خجسته زمانی و خوش روزگاری

که بازآید از در مرا چون تو یاری

ز رویت بهشتی شود مسکن ما

به هر گوشه‌ای بشکفد لاله‌زاری

به سرو روان تو گوید دو چشمم

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۸

 

چرا سر به پیوندِ ما در نیاری

مگر خود سرِ تنگ دستان نداری

نه زر در ترازو و نه زورِ بازو

نه رویی که کارم برآید به زاری

عجب این که هر دم بسوزی دلم را

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸

 

ز تورانیان تنگ چشمی سواری

در ایران به زلف سیه کرد کاری

که کافر نکردست بر دین پرستی

که دشمن نکردست با دوستداری

دهانش خموشی، لبش باده نوشی

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۵١

 

عزیزی مرا گفت بر گو چه حالست

که تنها بسر میبری روزگاری

نه روزت بمجلس در آید حریفی

نه شب در شبستان بود غمگساری

بدو گفتم ای نازنین یار مشفق

[...]

ابن یمین
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

مرا بر دل است از تو چون کوه باری

وز آن کوه چشمم بود چشمه ساری

وز آن چشمه سار است هر دم دمیده

ز خون جگر گرد من لاله زاری

چه باشد که روزی به عزم تماشا

[...]

جامی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسدس

 

خدایا بگو گر چنین عزم داری

غریبان خود را بکه می سپاری

کرا جای خود بهر جا می گذاری

که بی تو گشاید در غم گساری

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - فی مدح خواجه معین‌الدین احمد شهریاری

 

بر اشراف این عید و آن کامکاری

مبارک بود خاصه بر شهریاری

کزین گوهر افسر سر بلندی

مهین داور کشور نامداری

معین ملل کز ازل قسمتش زد

[...]

محتشم کاشانی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مثنویات پراکنده » شمارهٔ ۵

 

دو دست دعا را برآور، به زاری

همی گو به صد عجز و صد خواستاری:

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۱

 

نمی آید از من دگر بردباری

دو دست من و دامن بی قراری

من و طفل شوخی که صد خانه زین

ز مردان تهی ساخت در نی سواری

معلم کباب است از شوخی او

[...]

صائب تبریزی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

خوشا روزی و حبذا روزگاری

که یاری نشیند به پهلوی یاری

بتن ناتوان و بدل بی قرارم

که از درد یاری و داغ نگاری

تن ناتوانم ندارد توانی

[...]

رفیق اصفهانی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۸ - ساقی نامه در نشاط باغ کشمیر نوشته شد

 

خوشا روزگاری خوشا نوبهاری

نجوم پرن رست از مرغزاری

زمین از بهاران چو بال تذروی

ز فواره الماس بار آبشاری

نپیچد نگه جز که در لاله و گل

[...]

اقبال لاهوری
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - در تهنیت عید مولود

 

در این روز نبود نشاط اختیاری

که هست از نهیب فرح غم‌فراری

همه ممکناتند در عشرت آری

لسان تکون پی حق گذاری

صغیر اصفهانی
 

پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۷۷ - سختی و سختی‌ها

 

نهفتن به عمری غم آشکاری

فکندن به کِشتِ امیدی شراری

به پای نهالی که باری نیارد

جفا دیدن از آب و گل، روزگاری

به بزم فرومایگان ایستادن

[...]

پروین اعتصامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode