گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۷

 

مشو هیچ همدوش مرد دروغ

کز این دیو مردم نیاید فروغ

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۸

 

گرانی مکن در بر مهتران

سبک‌پای بهتر ز مردگران

چو اندک‌روی زود خیزی ز جای

بری چشم روشن برکدخدای

به دیدار تو شادمانی کند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۹

 

به تاریکی از خواب بیدار شو

به نام خدا بر سر کار شو

که شب‌خیز را کار باشد روا

فزون خواب مردم شود بینوا

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۰

 

بود دشمن کهنه‌، مار سیاه

که صد سال دارد به دل کین نگاه

بدان کینه‌ور دوستی نو مکن

که ناگه کشد از تو کین کهن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۱

 

بجو یار نو از کهن دوستان

که می چون کهن گشت نیکوست آن

کهن یار همچون می لاله‌رنگ

که هرچ آن کهن‌تر، گران‌تر به سنگ

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۲

 

به یزدان نخست آفرین بر شمار

پس آنگاه دل را به رامش سپار

کت افزایش آید ز یزدان پاک

ز رامش نگردد دلت دردناک

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۳

 

به‌شاهنشهان‌زشت‌و ناخوش مگوی

کجا پاسبانند بر شهر وکوی

به کشور نکویی از ایشان رسد

وزیشان بود کیفرکار بد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۴

 

کسی کاو به گیتی دهشیار زیست

نکوتر ورا از خرد چیز نیست

که گرمایه از دست برکست، شد

زر و چارپانیزش از دست شد

چو باشد خرد، رفته بازآیدش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۵

 

بدین کوش‌و پیوسته‌خرسند باش

به دانش درختی برومند باش

چو دانا بود مرد امّیدوار

به مینو گراید سرانجام کار

که دانا که دارد امید، آن بهست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۶

 

همیشه روان را فرا یاد دار

ز کردار نیکو روان شاد دارد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۷

 

مهل نام را، خویشکاری ز دست

که بی‌خویشکاری شود نام پست

دو گیتی است با مردم خویشکار

به مینو خوش و در جهان شادخوار

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۸

 

به‌دزدی مبر دست و ستوار باش

منش را ز پستی نگهدار باش

مبر تاب هرگز تن ازکارکرد

که ازکارکردن شود مرد، مرد

ز بی خویشکاری نگهدار پای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۰۹

 

کسی کز پی دشمنان کند چاه

خود افتد در آن ‌چاه‌ خواهی نخواه

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۰

 

نکو مرد آساید اندر جهان

برد بدکنش مرد رنج گران

نکویی بود جوشن نیکمرد

به گرد بدی تا توانی مگرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۱

 

زنی خواه دوشیزه و مهربان

به دوشیزه شاد است مرد جوان

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۲

 

اگر باده نوشی به پیمانه نوش

به آیین مردان فرزانه نوش

کز افزونی می ز دل‌ها گناه

برُوید، چو از تند باران گیاه

وگر گفتهٔ من پسند آیدت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۳

 

تو ای مرد افسونگر چیره‌دست

مبر سوی هر مار بر خیره دست

مبادا کت از این دلیری همی

زند زخم و بر جای میری همی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۴

 

شنا گرچه به دانی ای مرد مه

به آب ستبر اندرون پا منه

مبادا ز ناگه رباید ترا

سبک‌جان ز تن برگراید ترا

کسی کاز خرد باشدش هیچ بهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۵

 

مورز ایچ در مهربانی دروغ

که روی دورویان بود بی‌ فروغ

وزو فرهٔ مردمی کم شود

به روز پسین کار در هم شود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۶

 

به تاراج مردم منه پای پیش

زر کس میامیز با مال خویش

که مال تو نیز از میان گم شود

چو آلوده با مال مردم شود

زری کاندر او دیگری رنج برد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode