ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۷۵
جز از راستی هیچ دم برمیار
که باشی بر مردمان استوار
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۷۶، ۷۷، ۷۸
فروتن شو ای دوست در روزگار
که مرد فروتن فزون جست یار
فزون یار مردم نکونام زیست
ز نام نکو شاد و پدرام زیست
در زندگانی فزون یارگیست
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۰
روانت چو بردارد از بد خروش
خروش روان را ز دلدار گوش
نگه دار جان را ز کردار زشت
که اینست هنجار خرم بهشت
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۱
ز داد و دهش جاودانی شوی
جز این گر کنی زود فانی شوی
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۲
به راه زنان دانهٔ دل مپاش
فریبندهٔ جفت مردم مباش
زن پارسا را مگردان ز راه
که از رهزنی بدتر است این گناه
روان را گناه گران آورد
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۳
چو گشتی توانگر به داد و دهش
فرومایهٔ پست را برمکش
که این مردمان خداناشناس
ندارند از مرد مهتر سپاس
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۴
روان را بپرداز از خشم و کین
که گردد تبه جانت از آن و این
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۵
به گفتار و کردار شو مهربان
نیایشگر و چرب و شیرینزبان
که پشت از خمیدن نگیرد شکن
نه از چرب گفتار گندد دهن
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۶
میاموز دانش به ناپاکزاد
که دانش چراغست و ناپاک باد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۷
به هر انجمن پاک و پدرام باش
پژوهنده و چست و آرام باش
چو خواهی نشستن پژوهنده شو
به نزدیک مردان داننده شو
به سوی دژ آگاه مردم مرو
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۸
بهسور انجمنجایگه بین درست
بدان جای بنشین که در خورد تست
مبادا برآرندت از آن نشست
بهجای فروتر نشانند پست
ز فرزانه دهگان شنو پند راست
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۸۹
به گنج و به کالای گیتی مناز
که کالای گیتی نپاید دراز
چو مرغیاست گنج زر و خواسته
جهان چون یکی باغ آراسته
ز شاخی به شاخی برآید همی
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۰
به نزدیک مام و پدر بنده باش
به فرمانگرای و نیوشنده باش
جوان کش بود زنده مام و پدر
بود، چون به بیشه درون، شیر نر
چمد اندر آن بیشه نامدار
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۱
گرت هست دختر، به داننده ده
ز هر شوهری شوی داننده به
بود مرد داننده چون خوب خاک
که در وی نشانند هرگونه تاک
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۲
چو خواهی که بد نشنوی از کسان
میاور بد هیچ کس بر زبان
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۳
مشو در سخن تند و زنجیر خای
که تندیدرخشیست خرمن گرای
بود آتش تیز، گفتار تیز
که در بیشه چیزی نماند به نیز
بسوزد تر و خشکونزدیکودور
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۴
جوانی کز او نیست خشنود باب
هم آزرده زو مادر مهریاب
مشو هیچ همکار چونین کسی
کزان مرد بیداد بینی بسی
به جای تو نیکی ندارد نگاه
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۵
مکن شرم بیجا و بیجا درنگ
به دوزخ مرو از پی نام و ننگ
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۹۶
سخن هیچگه بر دو آیین مگوی
که نزد مهال ریزدت آبروی