گنجور

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۶ - حکایت

 

ستم پیشه ای را ببستند سخت

که بیدادگر بود، برگشته بخت

عبور من افتاد از آن رهگذار

که گرگ دژم بود در گیر و دار

مرا دید و نالید برگشته روز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۷ - حکایت

 

شنیدم که رندی به امّید سود

پدر مرده ای را پسر خوانده بود

طمع دوخت چشمش به مال یتیم

پسر را بپرورد رند لئیم

چو بگذشت سالی بران بیش و کم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۸ - حکایت

 

دو کس را سر جنگ بود و ستیز

به هم کرده دندان و چنگال تیز

یکی زان دو، سامان پیکار کرد

قبا جوشن و خود دستار کرد

پدر گفتش ای خام بیهوده کوش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۹ - حکایت

 

کنون یاد می آیدم آن زمان

که شوق آتش افروز شد در نهان

مرا کرد، درد طلب بی قرار

جهان هفت خوان و دل اسفندیار

جگر العطش زن، ز تاب و تبم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۰ - اشارت به عدل و انصاف و ترک جور و اعتساف

 

میازار تا می توانی کسی

که پرزورتر از تو دیدم بسی

برآورد گیتی از ایشان دمار

چریدند در مغزشان مور و مار

در آفاق دیدم بسی دیو و دد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۱ - حکایت

 

فرود آمد از تخت شاهی قباد

که عمر است کاه و اجل تندباد

بیاراست پیرایه بخش جهان

سریر کیانی به نوشیروان

جوان بود شهزادهٔ شیرگیر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۲ - حکایت

 

نهادیم پای سفر در طریق

سفر کرده ای چند، با هم رفیق

به شهری رسیدیم از رودبار

که بودند از ظلم والی فگار

قضا درد دندان به والی گماشت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۳ - حکایت

 

یکی با کهنسال رنجورگفت

که دادی به میراث خور مال مفت

به صد عجز و زاری ز خواهندگان

دربغ آمدت قرص نانی از آن

ندادی پشیزی به مزدور خویش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۴ - حکایت

 

به معروف کرخی، یکی داد پند

که با رشته انبان جو را ببند

که حالی برآیند موران ازا خاک

نمایند انبانت از دانه پاک

برآشفت معروف فرخنده خوی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۵ - حکایت

 

گذشتم به شب زنده داری سحر

ز صحرانشینان آن بوم و بر

چو مجنون در آن دشت تنها نشین

در اطراف او بود روشن، زمین

شب تار ازو لیلهٔ القدر بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۶ - حکایت

 

شبی در نشابور مأوای من

به تقدیر فرمانده ذوالمنن

سرتربت پاک عطار بود

دلم آگه و دیده بیدار بود

مراقب نشستم چو نیمی ز شب

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۷ - اشارت به سلوک سبیل عجز و مسکینی و ترک خودی و خودبینی

 

اگر بنده را سربلندی رسد

ز مسکینی و مستمندی رسد

ز خودبینی، ابلیس مردود شد

کف خاک افتاده مسجود شد

نبینی که چون دانه افتد به خاک

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۸ - حکایت

 

شنیدم که سگ سیرتی از گزند

خیو بر رخ حق پرستی فکند

چوگل برشکفت و غنیمت شناخت

مگر شبنمی زیب گلبرگ ساخت

کف دست بر روی زیبا رساند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۲۹ - حکایت

 

یکی طعن و تشنیع می زد بسی

به آزاد مرد حقیقت رسی

سخن چین، سخن ها به او باز گفت

از آن ژاژخایی چوگل برشکفت

به شکرانه رخسار بر خاک سود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۳۰ - اشارت به کلام هدایت نظام عارف عالی مقام که گفت: کن بالخیر موصوفاً لا للخیر وصافاً

 

نشستیم با هم به خاک یمن

من و عارفی چون اویس قرن

سخن راندم از سیرت رهروان

زبانم روان بود و طبعم جوان

مقامات مردان بیان کردمی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۳۱ - ختم کلام و انسجام مرام

 

حزین از سخن گستری لب ببند

نیِ خامه افکن به طاق بلند

سراسر جهان پر ز گفتار توست

زبان آوری چون قلم، کار توست

سرآمد ز عمر تو هفتاد سال

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۱ - مختصری از کتاب مثنوی مسمّی به خرابات

 

ثناهاست پیر خرابات را

که شست از دلم لوث طامات را

عطا کرد ز اندیشه فارغ دلی

چو میخانه بخشید سرمنزلی

مرا با مغان همدم راز کرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۲ - در گشایش این نامهٔ نامی و درج گرامی گوید

 

مغنّی نوایی بیا ساز کن

جهان را پر از گوهر راز کن

چنان تازه کن داغ دیرینهام

که دوزخ برد آتش از سینه ام

نی استخوانم، دم صور کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۳ - در صفت دنیای ناپایدار که قبله کج نظران و دام فریب بی خبران است و مذمّت اهل آن گوید

 

شنیدم ز مخمور میخانه ای

که عالم نیرزد به پیمانه ای

بکش ساغر و فارغ از خویش باش

کم خود زن و از همه بیش باش

نیرزد جهان دژم یک پشیز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۴ - در تحسر فرقت رفتگان و تذکر حال گذشتگان گوید

 

کجا رفت آیین مردان حق؟

چه آمدکزین سان سیه شد ورق؟

کنم یاد چون سیرت رفتگان

گشاید دل از دیده سیل دمان

کجایند مستان صهبای عشق؟

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode