گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

مرا لطف گفتارش از راه برد

لبش هوشم از جان آگاه برد

رخ ماه را ماند آن رخ مگر

بشطرنج خوبی رخ ماه برد

غمش هر کجا در دلی خانه ساخت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

بیاید بر آن دیده بگریست زار

که محروم ماند ز دیدار یار

نه اشک است آن در یکدانه آه

که از گریه باز آیدم در کنار

نه آن برگ گل نیز کز نازکی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

چو عشق آمد ای عقل خیز و گریز

که خاشاک نکند به آتش ستیز

اگر دیده خواهد که یابد دلم

بگو خاک پایش به مژگان ببیز

سر خود به نیغ تو خواهم فروخت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

دل من طلبکار بار است و بس

ازین دل همینم به کار است و بس

شدم خاک و نگذشته بر من چو باد

ازو بر دل اینم غبار است و بس

به داغ فراموشیم ماند و رفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

دلا نحفه جان به جانان رسان

نیاز گدا پیش سلطان رسان

زمین بوس موران سر زیر پای

به خاک جناب سلیمان رسان

شنیدم که چشمش مسلمان کش است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۰

 

لیست آن بگو با شکر خورده ای

ز خود خورده باشی اگر خورده ای

چرا میدهد زآن دهان بوی جان

چو دایم ز لبها جگر خورده ای

گرم با سگ خویش بخشی نصیب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۹

 

چو تو دشمن از دوست نشناختی

مرا سوختی و به او ساختی

پرداختم از دو عالم به تو

تو یک لحظه با من نپرداختی

چه شکر از لب چون شکرگویمت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۷

 

دل من به داغ جفا سوختی

مرا مانده دل را چرا سوختی

کرا سوخت عشقت که آنم نسوخت

مرا سوختی هر کرا سوختی

بسی سوخت در وعده سوختن

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

گر از شاخ دولت گلی چیدمی

نسیمی ز کوی تو بشنیدمی

به بوی نو جانم خریدی صبا

اگر من بدان دولت ارزیدمی

ز کویت سگی گر رسیدی به من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۸

 

ندارد دلم طاقت بی توی

که کردست چشم توام جادوی

ز نو ابروبت ساخت شیدا مرا

چنینها کند ماه نو در توی

گشودند چشمان تو ترک و هند

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode