عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه
برآمدش هوش و فرورفت دم
تو گفتی دلش خون شد اندرشکم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۳ - زاری کردن ورقه
از آن بی کران مال و گنج درم
دل هر دو پرگشت از درد و غم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۳ - زاری کردن ورقه
چه سود آن پشیمانی و درد و غم
که اندر ازل رفته بود آن قلم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام
شده غرقه در خون ز سر تا قدم
بپیچید مر شاه را دل ز غم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
چنین گفت گلشاه کی ابن عم
همی خون شد اندر برم دل زغم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
برآمدش آه و فرورفت دم
بیفتاد بر خاک تاری ز غم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
که بر ما دو بیچاره کردش ستم
بدین سان جدا کرد ما را ز هم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
شه شام گلشاه را گفت: غم
مدار ایچ و بنشین ابا ابن عم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
چو او رفت گلشاه و ورقه بهم
نشستند وز دل زدودند غم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
گهی گفت گلشاه وزدیده نم
روان کرد چون سیل زیر قدم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
مکن گفت چونین ایا ابن عم
برین بنت عمت میفزای غم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
بگو تا بباشد برت ابن عم
که هرگز جدا تان ندارم ز هم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
نشستند یک روز و یک شب بهم
نخفتند یک ساعت از درد و غم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
به گلشه نگه کرد و گفتش ز غم
تو بدرود باش ای مرا بنت عم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام
ترا نیست علت نه درد و نه غم
همی خود کنی بر تن خود ستم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۹ - چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
به روزی چنان بیست ره بیش و کم
گسستیش هوش و بریدیش دم
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر
ز مرد و زن و پیر و برنا به هم
ز شهری و ترک و ز بیش و ز کم