اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۶ - رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه
دگر گفت پیروز گاه نبرد
ز بختست نز گنج و مردان مرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه
نبد سود برگاشت روی از نبرد
برادرش پیش اندر آمد چو گرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۷ - جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه
چو ابرش شده چرمه از خون مرد
شده باز چون چرمه ابرش ز گرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۸ - گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن
ز بهر شگفتی بزرگان و خرد
به نی ز آن فراوان بریدند و برد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۸ - گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن
زمینش به یکپاره از لاژورد
همه بوم و دیوار مینای زرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۳۸ - گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن
جهان پهلوان خواست درع نبرد
خدنگی بینداخت بر چشم مرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۰ - سپری شدن روزگار گرشاسب
ستاره شمر دید و آن گه به درد
چنین گفت گریان و رخساره زرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۰ - سپری شدن روزگار گرشاسب
ز یزدان و فرمان شاه و خرد
مگردید کز بن نه اندر خورد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۰ - سپری شدن روزگار گرشاسب
یکی شادی آن گه رساند به مرد
که پیش آورد ده غم و رنج و درد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۱ - پند دادن گرشاسب نریمان را
چنان زی که از رشک نبوی به درد
نه عیب آورد عیب جوینده مرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۲ - وفات گرشاسب و مویه بر او
چو گفت این سخن جان به یزدان سپرد
گرفتند زاری بزرگان و خرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۲ - وفات گرشاسب و مویه بر او
سرشک همه لعل و رخسار زرد
بر از زخم نیلی و لب لاجورد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
روان تو زندست گر تن بمرد
ندارد خردمند مرگ تو خرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
چه فرزانگان و چه مردان گرد
چه خوبان چه شاهان با دستبرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
سپهر آب خود برد و او را نبرد
دلیری و فرهنگ مرد او نمرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
فرسته شد و نامه و هدیه برد
بپوشید خلعت نریمان گرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
به یاد نریمان شه آن نوش کرد
نریمان همیدون به یادش بخورد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۳ - خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب
نه در وی کسی زیست کآخر نمرد
نه زاو شد کسی تا دریغی نبرد
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۱۴۴ - در خاتمت کتاب
چو باغی که از وی به دست خرد
گل جان چند وهم چون بگذرد