همی گشت و تیرش نیامد چو خواست

کشید آن پرنداور از دست راست

درفش خجسته برآورد راست

شده شادمان یافته هرچ خواست

ز نیرو به دو نیم شد دست راست

هم آنگه بغلتید و بر پای خاست

وگرتان سوی شهر ایران هواست

دل هر کسی بر تنش پادشاست

یکی ناسگالیده‌شان جنگ خاست

که از خون زمین گشت با کوه راست

کنون گنج و شاهی مرا با شماست

ندارم دریغ از شما دست راست

گنهکار اوییم و او پادشاست

از او هرچ آید به ما بر رواست

هر آن کس که خواهد نباشد رواست

بدین گفته افزایش آمد نه کاست

چو مهر دلش گستهم را بخواست

گشاد آن گرانمایه از دست راست

بدیشان سپرد آن زمان دست راست

همی نام و آرایش جنگ خواست

ببینید گفت از چپ و دست راست

که بالا و پهنای لشکر کجاست

پدر شاه و فرزانه‌تر پادشاست

بدین راست گفتار من بر گواست

بخندید از او شاه و جوشن بخواست

درفش بزرگی برآورد راست

چو برخاست گرد از چپ و دست راست

جهاندار خفتان رومی بخواست

رد و موبدش بود بر دست راست

نویسندهٔ نامه را پیش خواست

سراپرده زد رستم از دست راست

ز شاه جهاندار لشکر بخواست

غو طبل بر کوهه زین بخاست

درفش سیه را برآورد راست

گر از من همی راه جوید رواست

که هر جانور بر زمین پادشاست

شگفت ار بمانی بدین در رواست

هر آن کس که او بر جهان پادشاست

ز گیتی یک غار بگزید راست

چه دانست کان غار هنگ بلاست