مرا خون دل از دست جانانه ای است

که هر نقش پایش پریخانه ای است

چو از فکر کام تو حاصل شود

زبان خار پیراهن دل شود

بود دست گل باز چون آینه

به آن آینه رو مقابل شود

از آن ناز او اینقدر می کشم

[...]

مرا بس بود روز دیوان عام

نبی و وصی نبی والسلام

دو ابروی او کرده جا در دلم

که دیده دو شمشیر در یک نیام

دل از صحبت همگنانم رمید

[...]

نماز تو بی معرفت شیخنا

چه بی قدر و بی منزلت آمده است

فزون ز آشنایی مکن اختلاط

عبادت پس از معرفت آمده است

ز میرزا ابوالخیر والا نژاد

گلی در ریاض نجابت شکفت

به هر سوسو نسیمی کز آن گل وزید

غبار کدورت ز دلها برفت

چو خورشید نور جمالش بدید

[...]

بنام فروزندهٔ ماه و مهر

فرازندهٔ بارگاه سپهر

ازو گشته در کار خود اوستاد

اگر آب و آتش اگر خاک و باد

به لطفش همه راست چشم امید

[...]

محمد خدیو ملایک سپاه

سر سروان زیبدش خاک راه

حبیب خدا بهترین انام

علیه الصلوات و علیه السلام

به عرش برین یافت چون برتری

[...]

روایت کند سید نامدار

یگانه در بحر هشت و چهار

که در عهد مروانیان لعین

یکی زان مکان خصومت گزین

بسی آرزومند فرزند بود

[...]