×
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » ابتدا » مقدمه
جهان را بلندی و پستی توی
ندانم کیی هر چه هستی توی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
خدای جهان را فراوان سپاس
که گوهر سپردم به گوهرشناس
بداند چو از جان بدو بنگردد
چه جان کندهام تا که جان پرورد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم که ای هر چ هستی تویی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
ترا از دو گیتی بر آوردهاند
بچندین میانجی بپروردهاند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را ببازی مدار
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
اگر باز خارست خود کشتهای
وگر پرنیان است خود رشتهای
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل بیستم
تو جانی و پنداشتستی که شخص
تو آبی وانگا شتستی سبویی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
چنان شان مگردان ز بیچارگی
که جان را بکوشند یکبارگی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل دوم
بدانای فرمای همواره کار
چو خواهی که کارت بود چون نگار
که دانا بهر کار باشد تمام
بدانا سپارد زمانه لگام
ز دانا توان یافت آرام دل
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هشتم
برنج اندرست ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۱
خداوندگار و خداوند امیر
که شاهان ندارند چون او وزیر
چو سیمرغ و آب حیات آمده است
عزیز الوجود و عدیم النظیر