گنجور

ظهیر فاریابی » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

چون جدا کرد ناگهان ز منت

در ربود آن نواله از دهنت

ظهیر فاریابی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل ششم » بخش ۳ - مثنوی

 

نه فراغی به حسب حال منت

نه مجالی که بشنوم سخنت

عراقی
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دهم » بخش ۶ - مثنوی

 

نه فراغت به حسب حال منت

نه مجالی که بشنوم سخنت

عراقی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۱ - در بیان آن که هر نبی و ولی که به عالم آمد و می‌آید نفحه‌ایست از حق تعالی. هر که را از یک نفحه مقصود حاصل نشد و آن نفحه فوت گشت نومید نباید شدن و نفحه دیگر باید طلبیدن، که تا عالم باقی است وجود مبارک ایشان باقی خواهد بودن، چنان که پیغامبر فرمود که اِنَّ لِرَبِّکُمْ فِی اَیّامِ دَهْرِکُم نَفَحاتٍ الا فَتَعْرِضوا لَها. و در تقریر آن که بعضی از اولیا را حق تعالی پنهان میدارد، اگرچه همه عالم را صدق و عشق و دین و یقین از او می‌افزاید و همه بدو قایم اند و احوالشان از او در ترقی است. لیکن او را به تعیین نمیدانند تا به ظاهر شکرش به جا آرند و خان و مان فدای او کنند الا او میداند و می‌بیند که همه از او زنده‌اند و بر کار اند. همچنان که درختان و نباتات نشو و نما از بهار دارند و از بهار بی‌خبر اند، خلق عالم نیز از او میبرند و نمیدانند اما او میداند. همچون غلامان سه ساله و دو ساله و یک ساله که خواجهٔ خود را ندانند، الا خواجه میداند که غلامان اویند

 

شود از حکم او سقر جنت

محض راحت شود از او محنت

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۱ - در صفت شیخ مرشد

 

گشته یار از کتاب و از سنت

طالبان را به سعی بی‌منت

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۷ - در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان

 

گر تو دادیش یافتی جنت

ور نه او خود ربود بی‌منت

اوحدی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

بوی جان یافتم ز پیرهنت

گویی از جان سرشته شد بدنت

آه اگر نازنین تنت بینم

من که مردم ز بوی پیرهنت

برگ گل گرچه نازک است و لطیف

[...]

جامی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در هجو کیدی

 

هیچ دندان نمانده در دهنت

که کسی بشکند گه سخنت

وحشی بافقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

رشک می آیدم ز پیرهنت

که زندبوسه هر زمان به تنت

مده از پیرهن به تن آزار

نکنم چاک دل چو پیرهنت

می درد پیرهن ز غنچه صبا

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
sunny dark_mode