انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
یعلمالله که دوستدار توامعاشق زار بیقرار توام
بیتو ای جان و دیدهٔ روشنچون سر زلف تابدار توام
در سر من خمار انده تستتا که بیروی چون نگار توام
ارغوانم چو زعفران بیدردتا که بیچشم پر خمار توام
هر شبی در کنار غم جستمتا چرا دور از کنار توام
یار درد و غمم مدار که منآخر ای ماهروی یار توام
