گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است

غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید

وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟

یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر

[...]

حافظ
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۶

 

نفس سوخته شمع سر بالین من است

مهر خاموشی من جام جهان بین من است

تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد

موج بی بال وپر از لنگر تمکین من است

بر دلم گرد یتیمی چو گهر نیست گران

[...]

صائب تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

پیش شمشیر تو تسلیم شدن دین من است

در سر کوی تو قربان شدن آیین من است

به فلاطون پی تعظیم فرو نارم سر

خشت بالای خم میکده بالین من است

بیستون را به فلاخن نهم از قدرت عشق

[...]

قصاب کاشانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

شادی هر دو جهان از دل غمگین من است

صاف تر ز آینهٔ مهر فلک، کین من است

برهمن، صورت آن بت که تواش می جویی

معنیش نقش خیال دل سنگین من است

دو جهان یک قدح آب نماید به نظر

[...]

سعیدا
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

هر شبی کآن پسر از مهر به تمکین من است

سرو در بستر و خورشید به بالین من است

هر که دید اشک مرا خواست ببیند رخ او

ماه را بین که غرامت‌کش پروین من است

عشقبازی به خم طُرّهٔ سیمین‌ذقنان

[...]

جیحون یزدی
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

بندگی بر در مردان خدا دین من است

خاک راه همه عالم شدن آئین من است

توتیائی است عجب خاک ره اهل نظر

که در او روشنی چشم جهان بین من است

گر بسگبانی ایندر بپذیرند مرا

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 
 
sunny dark_mode