گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

کشته تیغ جفایت دل درویش من است

خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک خواهی که کند منع ز عشق تو مرا

منکری دان به حقیقت که بداندیش من است

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

سگ کوی تو که شب تا بسحر پیش من است

مهربانیش ز بهر جگر ریش من است

غیرتم با تو چنان است که با خویش بدم

هرکه بیگانه زهمر تو بود خویش من است

ازتو هر کو بشفاعت طلبد خون مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

عافیت سینه‌خراش جگر ریش من است

نیک‌خواهم بود آن‌کس که بداندیش من است

نه ره کعبه بریدم نه در دیر زدم

مرغ نگذشته ازین راه که در پیش من است

نیستم نیست به ارباب تعلق ز جنون

[...]

قدسی مشهدی
 
 
sunny dark_mode