گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۷

 

هر که را گشت سر از غایت برگردیدن

ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن

هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد

بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن

هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۸

 

به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن

به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن

به خدا چرخ همان دید که من دیدستم

ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن

گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی

[...]

مولانا
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۱

 

نرسد هیچ کمالی به سخن سنجیدن

که سخن را صله ای نیست به از فهمیدن

می خلد بیشتر از شیون ماتم در دل

سخن آهسته نگفتن، به صدا خندیدن

لب خاموش مرا بر سر حرف آوردن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۲

 

بی بصیرت چه گل از غیب تواند چیدن؟

پای خوابیده چه در خواب تواند دیدن؟

می توان با نظر بسته جهان را دیدن

عینک دیدن خواب است نظر پوشیدن

مژه از خواب گران چون رگ سنگ است ترا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۳

 

سرد شد دست و دعا صبح به یک خندیدن

روح را گرم کند خنده به دل دزدیدن

خاطر جمع و پریشان نظری هیهات است

شانه زلف حواس است پریشان دیدن

دیدن بحر به پوشیدن چشمی بندست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷۴

 

پرده عیب جهان است نظر پوشیدن

گل بی خار شود خار ز دامن چیدن

تا قیامت نرود لذت دیدار از دل

این گلی نیست که پژمرده شود از چیدن

هر که را جاذبه شوق کند استقبال

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - پند

 

غم همسایه خود خور که از آزادگیست

بر سر سایه خود بید صفت لرزیدن

شاه کامی کندت خانه دل زیر و زبر

خانه غنچه خرابست ز یک خندیدن

هرگز از سنگ جفا کم نشود شورش عشق

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode