گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

باز در بزم غمت نعره نوشانوش است

عقل حیران و خرد واله و جان مدهوش است

نرسد خسته دلان را ز تو جز نیش ستم

گرچه جام لب لعل تو لبالب نوش است

اشک گرمم ز تف خون دل آید در چشم

[...]

جامی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

هر کجا حرف تو آید به میان، گل گوش است

همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است

صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا

بگذارید که از نکهت گل بیهوش است

نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود

[...]

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode