×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۹
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم
هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست
هر چه امروز بگویم بکنم معذورم
بوی جان هر نفسی از لب من می آید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۱۵
نتوان کرد به زندان بدن محصورم
شیشه را می شکند زور می پرزورم
در نمکدان ز نمکزار چه خواهد گنجید؟
چه کند حوصله تنگ فلک با شورم؟
بس که آمیخته نیش بود نوش جهان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱
آخر ای پیر خرابات نه من مخمورم
گر زنم حلقه بدر می طلبم معذورم
از چه در حلقه مستان تو را هم ندهند
من که در سلسله دردکشان مشهورم
میکشانت همه کشتی بشط می راندند
[...]