گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۶

 

بس که مژگان تو بر دیده روشن زده است

پرده دیده من کاغذ سوزن زده است

خون گل بند ز خاکستر بلبل نشود

دشنه ناله که بر سینه گلشن زده است؟

هر طرف می نگرم برق بلا جلوه گرست

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode