گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۰

 

بختم از خواب در آمد چو تو با من خفتی

نه در آغوش که در دیده روشن خفتی

هر دمی گردی و در دیده ناخفته دوست

دوستانه ز پی کوری دشمن خفتی

یاد داری که شبی هر دو به بستان بودیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode