گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۴

 

بودم آن روز درین میکده از دردکشان

که نه از تاک نشان بود و نه از تاک نشان

از خرابات نشینان چه نشان می طلبی

بی نشان ناشده زیشان نتوان یافت نشان

هر یک از ماهوشان مظهر شان دگرند

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۹

 

آن که نی نام به دست است مرا زو نه نشان

دست بگرفته مرا در عقب خویش کشان

اوست دست من و پا نیز به هر جا که رود

پایکوبان ز پیش می روم و دست فشان

جامی
 

شاطر عباس صبوحی » دوبیتی‌ها » آهو

 

مُردَم از حَسرَتِ آهورَوِشان و رَمِشان

من ندانم به چه تدبیر به دام آرَمِشان

نیک‌رویانِ جهان را چو سِرِشتَند ز گِل

سنگی اندر گِلشان بود همان شد دِلِشان

شاطر عباس صبوحی
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر

 

بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان

بودم از جمع خوشان

ایرج میرزا
 
 
sunny dark_mode