گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

دل سیه شد ز سیه خانه افلاک مرا

کی بود آینه زین زنگ شود پاک مرا؟

گره آن روز شود باز چو شبنم ز دلم

که به خورشید رساند نظر پاک مرا

عقده تاک فزون می شود از گریه تاک

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

دولتی نیست به از تیغ تو بیباک مرا

سرنوشتی نبود جز خم فتراک مرا

آنچنان گشته ام از ضعف، که بعد از مردن

رستن سبزه،برون آورد از خاک مرا

هر نفس آب حیاتی کشم از تیغ کسی

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲

 

صبح بیدار ندارد نظر پاک مرا

آب در شیر کند دیده نمناک مرا

راز او خجلت رسوایی محشر نکشد

نتوان جست به صحرای عدم خاک مرا

اختیارش تر صاف است چراغش روشن

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode