گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳۲

 

دانه اشک بود توشه راهی که مراست

دل آسوده بود قافله گاهی که مراست

کمر از موجه خویش است مرا چون دریا

چون حباب از سر پوچ است کلاهی که مراست

دشمن خویش بود هر که مرا می سوزد

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode