×
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
در جهان گشته سمر حرف پریشانی ما
پهن باشد همه جا سفره بینانی ما
نیست ما را گله از تنگی احوال جز این
که ملولند عزیزان ز پریشانی ما
نیست از سیل حوادث به جز این دلکوبی
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸
گر به ما فاش شود معنی نادانی ما
دشت را بحر کند اشک پشیمانی ما
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما
گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما
بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف
استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما
خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
تا بود زلف تو اسباب پریشانی ما
رو به سامان ننهد بی سرو سامانی ما
نه تو رحم آوری و نی اجل آید ما را
از دل سخت تو فریاد و گران جانی ما
دید هرکس رخ تو واله و حیران تو شد
[...]