گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

تا که خورشید من از مشرق جان پیدا شد

از فروغش همه ذرّات جهان پیدا شد

تا که از چهره خود باز برانداخت نقاب

از صفای رخ او کَون و مکان پیدا شد

پود از کَون و مکان نام و نشان ناپیدا

[...]

شمس مغربی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

یار از پرده برون آمد و جان پیدا شد

برقع از روی برافکند و جهان پیدا شد

زخم زلف مسلسل بسر شانه گشود

گره و سلسله و کون و مکان پیدا شد

اینکه پیداست نهان بود پس پرده غیب

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode