گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۱۸

 

جذبه شوق اگر از جانب کنعان نرسد

بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد

کعبه در دامن شبگیر بلند افتاده است

سیل پر زور محال است به عمان نرسد

در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند

[...]

صائب تبریزی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد

که به دادم نرسی تا به لبم جان نرسد

هر چه در عرصه هستی است به پایان برسد

جز شب تیره هجران که به پایان نرسد

نیست یک شب که مرا اشک جهان‌پیما نیست

[...]

طبیب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

دل سودازده را کار به سامان نرسد

تا مرا دست به آن زلف پریشان نرسد

دل من تنگ و غم هجر فراوان چه کنم

گر بامداد من آن دیده گریان نرسد

گر بدامان نرسد دست منت نیست عجب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode