گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

در فراق رخ یارم رگ جان می سوزد

بی تکلّف ز غمش جمله جهان می سوزد

خواستم شرح غم عشق تو دادن لیکن

زآتش دل نتوانم که زبان می سوزد

همچو گل خنده زنی صبحدمی بر حالم

[...]

جهان ملک خاتون
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۶ - مرثیهٔ سلطان ابوسعید

 

باز ازین واقعه ما را دل و جان می‌سوزد

نه دل ما، که دل خلق جهان می‌سوزد

گوییا آتش دوزخ به جهان در زده‌اند

که دل مرد و زن و پیر و جوان می‌سوزد

چنگ در چنگ مغنی ز درون می‌نالد

[...]

حیدر شیرازی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

شمع روی تو دلمرا چو بجان میسوزد

آفتاب از دم آتش نفسان می سوزد

بحر از کریه ما در بصدف کرد آورد

لعل از یاد لبت در دل کان می سوزد

کام دل هیچکس از لعل تو هرگز نگرفت

[...]

کوهی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰۰

 

پایم از گرمی رفتار چنان می‌سوزد

که دل آبله بر ریگ روان می‌سوزد

وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس

گر کند مرکب نی گرم، عنان می‌سوزد

حرم عصمت میخانه چه دارالامنی است

[...]

صائب تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

نه همین زآتش عشقت دل و جان می‌سوزد

عشق روی تو به آنی دو جهان می‌سوزد

چون زند شعله تر و خشک نمی‌داند چیست

آتش عشق کز آن پیر و جوان می‌سوزد

چون چراغی که به فانوس بسوزد شب و روز

[...]

قصاب کاشانی
 
 
sunny dark_mode