گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

چاره عشق تو صبر است ندانم چه کنم

گر توانم بکنم ور نتوانم چه کنم

کار من بی رخ تو غیر شکیبایی نیست

گر معذالله ازین کار بمانم چه کنم

عشق مستولی و از من تو چنین مستغنی

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

یار بی رحم و من از درد بجانم، چه کنم؟

من چنین، یار چنان، آه! ندانم چه کنم؟

میروم، گریه کنان، نعره زنان، سینه کنان

مست و دیوانه و رسوای جهانم، چه کنم؟

بی تو امروز بصد حسرت و غم زیسته ام

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode