گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم

بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم

بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط

تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم

دیگران با همه کس دست در آغوش کنند

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

غنچه چون کرد تبسم سوی صحرا نرویم

گل بخندی زمانی بتماشا نرویم

مادرین کوی مقیمیم چو اصحاب الکهف

گر کسی سنگ زند همچو سگ از جا نرویم

کوی معشوق و در دوست بهست از همه جای

[...]

سیف فرغانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ما به خلد از سر کویت به تماشا نرویم

به تماشا برود گر همه کس، ما نرویم

تا گل روی تو، در شهر تماشاگه ماست

به تماشای گل از شهر به صحرا نرویم!

دوستان، دوست ازین مرحله رفت و، ز پیش

[...]

آذر بیگدلی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

 

وقت کاخ است همان به که بصحرا نرویم

می گلرنگ کشیم و بتماشا نرویم

لاله می یار گل و مطرب خوشخوان بلبل

ما که داریم چنین عیش مهنا نرویم

ترک یغمائی ما سفره به یغها گسترد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode