گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

 

سالها شد که به جان طالب جانان خودم

درد دل می طلبم در پی درمان خودم

جام می بر کف و در کوی مغان می گردم

رند سرمست خود و ساقی مستان خودم

در نظر آینه می آرم و خود می نگرم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۱

 

مدتی شد که به جان در پی جانان خودم

درد دل می طلبم طالب درمان خودم

مجمع اهل دلان زلف پریشان من است

من سودازده هم بی سر و سامان خودم

در نظر آینه می آرم و خود می نگرم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۳

 

رخ بخون سرخ کند دیده گریان خودم

نا بدین رنگ شماری ز شهیدان خودم

میل جانبخشی عیسی نکنم بی لب تو

بلکه در هجر تو بیزار هم از جان خودم

چکنم گر نکنم ناله چو مرغان قفس

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode