گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند

تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند

خار در پای گل از دور به حسرت دیدن

تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند

گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند

دل بیمار من از درد تو نالان تا چند

از پی یافتن روز وصالت چون شمع

خویشتن سوختن اندر شب هجران تا چند

زآرزوی لب خندان تو هر شب ما را

[...]

سیف فرغانی
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » تا کی و تا چند؟

 

ای وطن‌خواهان‌سرگشته وحیران‌تاچند؟

بدگمان‌ و دو دل و سر به گریبان‌ تا چند

کشور دارا، نادار و پریشان تا چند؟

گنج کیخسرو در چنگ رضاخان‌ تا چند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » تا کی و تا چند؟

 

ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟

ای عجب دانا، بازیچهٔ نادان تا چند؟

بهر نانی دل یک طائفه بریان تا چند؟

سلطهٔ دیوان در ملک‌سلیمان تا چند؟

مابقی لاغر، همچون نی غلیان تا چند؟

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ندهی کام مرا از لب خندان تا چند

تشنه مانم بلب چشمه حیوان تا چند

ای که هر بی سرو سامان ز تو سامانی یافت

نکنی یاد من بی سر و سامان تا چند

بارها عهد به بستی و شکستی همه را

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode