گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

به خرابات گذارم ندهند از خامی

سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی

صوفی رندم و معروف به شاهدبازی

عاشق مستم و مشهور به درد آشامی

سر ز ناچار بر آورده به بی‌سامانی

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٠٠

 

این بزرگان که بنوخاستگان مشهورند

نرسیدست بر ایشان ز کرم جز نامی

چون ندانند که انعام چه باشد بمثل

نتوان داشت ازیشان طمع انعامی

هر یکی را که تو پاشنده قومش دانی

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

کس به نیکی نبرد نام من از بدنامی

زانک در شهر شدم شهره بدرد آشامی

آنچنان خوار و حقیرم که مرا دشمن و دوست

چون سگ از پیش برانند بدشمن کامی

ما چنین سوخته ی باده و افسرده دلان

[...]

خواجوی کرمانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۰

 

من ندیدم به جهان همچو دو زلفت شامی

کیست آنکس که بدید از لب لعلت کامی

بر من و حال دلم هیچ ترحّم نکنی

کز فراق رخت ای دوست گذشت ایامی

نام تو ورد زبانست مرا ای دل و جان

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷

 

زان می عشق، کز او پخته شود هر خامی

گرچه ماه رمضان است بیاور جامی

روزها رفت که دست من مسکین نگرفت

زلف شمشادقدی، ساعد سیم‌اندامی

روزه هرچند که مهمان عزیز است ای دل

[...]

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۲

 

آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی

گوئیا می طلبد همچو من بدنامی

در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت

دردمندی چو من عاشق درد آشامی

همدم جام شرابیم و حریف ساقی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

فضل حق می‌دهدم هردم از این می جامی

که ندارد چو ابد مستی او انجامی

شرح اسرار تجلی تو ز فرعون مپرس

کآتش انی اناالله نداند خامی

صبح و شامم همه با زلف و رخت می گردد

[...]

نسیمی
 
 
sunny dark_mode