گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳۰

 

ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده

تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی

نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

خرمی تو که از ناکسی ام واماندی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

ساقیا صاف می عیش به خودکامان ده

دردی درد به خون جگر آشامان ده

هر که دردی نکشد گرچه سر خاصان است

بکش افسار و سرش در گله عامان ده

مشرب دردکشی نیست نکونامان را

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode