گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

بامدادان که ز خلوتگَهِ کاخِ اِبداع

شمعِ خاور فِکَنَد بر همه اطراف شُعاع

بَرکَشَد آینه از جِیبِ افق چرخ و در آن

بنماید رخِ گیتی به هزاران انواع

در زوایایِ طَرَبخانهٔ جمشیدِ فلک

[...]

حافظ
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

کار دنیا همه زرق است و فریب است صداع

عارفان بر سر اینها نکنند ایچ نزاع

مفلسانیم که عالم بجوی نستانیم

نیست ما را بجهان جز غم عشاق متاع

زاهد از زهد و ریا دور که رندان صبوح

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

صبح چون شعله خورشید برآورد شعاع

گشت روشن که جهان است رخت را اقطاع

زاهد و عابد و صوفی بلبت مست شدند

باده خوردند و نگشتند کسی را مناع

لمن الملک تو گفتی و زخود نشنودی

[...]

کوهی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۱

 

گر برم زآتش دل بر مه و خورشید شعاع

مکن از مهر نصیحت مکن از کینه نزاع

روز میدان وداع است نه ایوان سماع

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

یغمای جندقی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

شمع رویش چو برافروخت ببزم ابداع

همچو انجام در آغاز یکی داشت شعاع

تافت بر طلعت ساقی پس از آن برباده

آمدی مجلسیان را بنظر این اوضاع

جلوه یکتا و مجالی بودش گوناگون

[...]

حکیم سبزواری
 
 
sunny dark_mode