گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۲

 

آن که در جام خضر آب بقا ریخته است

به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است

ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل

رنگ افلاک ز خاکستر ما ریخته است

طفلی و سنگ و گهر در نظرت یکسان است

[...]

صائب تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

کوی یار است و به هر گوشه بلا ریخته است

پا به هرجا که نهی خار جفا ریخته است

دردم از سستی اقبال به درمان نرسد

که نه بهر دل هر خسته دوا ریخته است

تا قیامت دمد از تربت او مهر گیاه

[...]

قصاب کاشانی
 
 
sunny dark_mode